حدود سه ماه از جدایی گذشته اما  هنوز همسر سابقم از طریق تلگرام باهام ارتباط داره. از حرفهاش پشیمونی می باره. وقتایی که میاد دخترم رو ببینه نگاهش خیلی چیزا بهم میگه. من هم سعی می کنم ارتباطم باهاش خوب باشه. با یه مشاور هم مشورت کردم تایید کرد رفتارم رو. چند وقت قبل دخترم سخت مریض شده بود. مربی مهدش بهم گفت الکی بچه رو نبر دکتر بذار باباش بیاد تو خونه چند ساعت رو باهاش باشه. خوب میشه. من هم همینگار رو کردم و واقعا دخترم بهتر شد. خدا رو شکر من با خودم کنار اومدم و به خاطر دخترم هم شده نسبت بهش کینه ای ندارم. اما خانواده ام توقع دارن من نسبت بهش اینطوری نباشم. البته من به خانواده ام حق می دم. و این ماجرای اومدن و چند ساعت موندنش تو خونه رو ازشون مخفی کردم هرچند یه شک هایی کردن. یکی از برادرهام که از همه کوچیکتره بهم میگفت احساس می کنم تو یه ضعفی داری یا ازش هنوز می ترسی. نگرانم نکنه تهدیدت کرده باشه که هنوز هم در مقابلش کوتاه میای. گفتم چه ضعفی؟ اون پدر دخترمه دخترم هم همه ی زندگیمه. نباید به خاطر اینکه زندگی من رو خراب کرده دخترم رو تنبیه کنم و از پدرش محرومش کنم. حداقل همین مدت کوتاه که پدرش رو می بینه دلش خوش باشه که مادر و پدرش دشمن هم نیستن. 

خیلی به حرفهای برادرم فکر کردم و از خودم سوال کردم که واقعا چرا؟ چرا مثل خیلی از آدمهای دیگه که بعد از جدایی حتی نمی خوان چشمشون به هم بیفته نیستم؟   

یعنی من به این زودی همه ی زجرهایی که کشیدم رو فراموش کردم؟ یعنی نمی فهمم که آینده ام تباه شد و شدم یه زن مطلقه؟ بچه ام شد بچه ی طلاق؟ 

حرفها، توهین ها، رفتارهای گستاخانه ی همسر سابقم یادم رفته؟ زخمهای قلبم ، شکستن غرورم، له شدن احساسم ، تنهایی و بی همدم موندنم ، همه رو نمی بینم؟ 

بعد از کلی فکر کردن به یه نتیجه رسیدم و اونم اینکه اولا من کلا آدم کینه ای نیستم و به خاطر بچه ام نمی خوام سیاهی کینه تو دلم باشه. چون کینه چیزی جز آزار دادن خودم به همراه نداره.  

ثانیا همسر سابقم داره تقاص کارهاش رو میده. من به خدا سپرده بودم به خدا دادخواهی می بردم. حس می کنم خداوند داره حالیش میکنه کم کم که چقدر در حقم ظلم می کرد. 

همینکه آدمی مثل همسرم با اونهمه غرور، بهم بگه من حسرت می خورم، حسرت بچه ام و زندگیم رو می خورم که با نادانی و بی تدبیری خودم از دست دادمش، برای من کافیه.  

در هر رابطه ای خصوصا زندگی مشترک، دو تا آدم دوطرفه قضیه هستن و همه ی آدمها ایرادات خاص خودشون رو دارن. من هم از این قضیه مستثنی نبودم اما تفاوتم با همسرم این بود که من سعی می کردم ایراداتم رو رفع کنم و از مشاور کمک می گرفتم و تا جایی که می تونستم به خواسته های منطقی همسرم توجه می کردم و نیازهاش رو برطرف می کردم. اما همسرم برعکس اوایل زندگیمون، نه تنها ایرادش رو رفع نمی کرد کلا قبول نداشت که ایرادی داره و همه مشکلات رو از من می دونست. اواخر هم که دلش رو داده بود به یه زن دیگه و رفتارهاش بدتر شده بود. هر بار که بحثی می کردیم آخرش میگفت من همینم از این بدتر هم میشم و واقعا هم بدتر میشد.  

و بدترین چیز در یک رابطه اینه که فقط یک نفر برای بهبودش تلاش کنه. طبیعیه که نتیجه نمی ده.  

در مورد ما هم همینطور شده بود و به جدایی ختم شد. 

اما دلیل نمیشه تا آخر عمر این قضیه کش داده بشه. حالا که فهمیده اشتباه کرده و داره تاوان اشتباهش رو با حسرتهاش و مشکلاتش میده من که نباید براش یه سد باشم. من میخوام آینده بچه ام به بهترین شکل تامین بشه. اون آدم هم پدر بچه ام هست و نمیخوام بخاطر انتقامجویی من، بچه ام از پدرش بیشتر از این دور بشه.  

امیدوارم خدای مهربون کمکم کنه و بتونم برای خودم و بچه ام زندگی بهتری رقم بزنم. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.