امشب زخواب های پریشان که بگذریم

این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

طرحی که حرف می7 بپریم و سپس کمی

این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد

از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

 

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما

این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق

از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب

آنگاه مثل رود خروشان که بگذریم

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست

پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق

از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست

با یوسفی که یکسره در آرزوی ماست

طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو

طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای

طرحی که رسم می شود از ماورای تو

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش

طرحی که نور می دهد از روشنای تو

طرحی که آفریده شما را امام من

طرحی که آفریده مرا هم برای تو

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند

در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند

وقتی که می پرند فقط در هوای تو

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را

عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم

یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

امشب سبد سبد گل امید می برند

ما را به هر کجا که شمائید، می برند

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب

یک آینه به رسم شب عید می برند

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را

تا ماورای عالم تجرید می برند

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود

او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

 ایمان می آورند و تردید می برند

این برگه های روزی بکساله ی مرا

امشب برای فرصت تمدید می برند

امشب جواز کرب و بلای دوباره را

پیش شما به نیّت تأیید می برند

روزی کنید پر زدنم را به کربلا

تا که زیارتم بشود نذری شما

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند

مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

یعقوب انتظار تو را میکشید تا

عمری توّسلی به امام زمان کند

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین

یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان

تا مردمان شب زده را امتحان کند

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء

قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...

...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد

وقتی دلی هوای شب جمکران کند

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم

ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

گاهی نسیم میشوی و زود میرسی

گاهی به شکل رایحه ی عود میرسی

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما

با یک سبد ستاره ی موعود میرسی

گاهی برای این که تو ؛ ویرانمان کنی

از چشممان می آیی و چون رود میرسی

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب

با سوز و ساز نغمه ی داوود میرسی

ما التماس روز ظهور توأیم لیک

هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی

روزی تو میرسی و علی شاد میشود

بغض گلوی فاطمه آزاد میشود



 

سلام آقای گلم سلطان رئوفم اسعدالله ایامکم آقا مبارکه میلاد انوار الهی آقاجون داشتم دلنوشته ها رو میخوندم یادتونه یه روزی منم همش ازتون میخواستم آقا کمک کنید کار پیدا کنم آقاجون برم کربلا برم سوریه بیام پابوس شما  آقا کمک کنید شوهر مناسبی نصیبم بشه آقاجان فرزند سالم و صالح داشته باشم ؟؟؟ یادتونه آقای عزیزم حالا این لطفها رو بهم فرمودید من بد قول به همه این خواسته ها رسیدم اما قدر هیچ کدومش رو ندونستم مهربون مهربونم آقاجون ماه پیش خدمتت بودم اما اثری از قداست و احوال روحانی در من نیست حالا میخوام خواهش کنم التماس کنم به اشکهای چشمم که ریا نیست و واقعیه به حرمت ماه مبارک شعبان که ماه دلخوشی شما ال الله هست دل همه حاجتمند ها رو شاد بفرمایید ازتون عاجزانه میخوام بهم صبر و آرامش عطا کنید تا قدر چیزهایی که دارم بدونم و با کوچکترین مساله ای ناامید نشم. فدای شما فدای حضرت ارباب فدای حضرت قمر منیر ٰ حضرت ابن العشق سیدالساجدین و همه عالم فدای یک تار موی حضرت مهدی (عج) آقا نزار بیش از این روسیاه و شرمگین باشم آدمیت میخوام . دست و پای شما رو میبوسم رئوف دوست داشتنی ام. 

 

از خانه ی ام البنین عطر گل یاس آمده 

سقای دشت کربلا مولانا عباس آمده 

 




بازم میخوام از زندگیم بگم شاید از تلخیش اما ...


چند روز پیش باز هم درگیری شدیدی پیدا کردیم مجبور شدم به مادر همسرم زنگ بزنم و موضوع رو بهش بگم. اصرار کردم مادر و برادر همسرم بیان منزلمون. بندگان خدا لطف کردن و اومدن متاسفانه انقدر گستاخ شده که جلو اونا هم به سمتم حمله ور شده بود. خیلی دلم شکست. شب شهادت حضرت موسی بن جعفر \(ع) بود نشستم سرسجاده گفتم آقاجان این که ادعاش میشه سیده اونهم موسوی من که بعید میدونم از سلاله ی پاک شما باشه اما اگه هست خودت ادبش کن که این همه توهین و تهمت نثارم نکنه.


فرداش حالم خیلی گرفته بود با یه وکیلی که آشنا بود مشورت کردم میخواستم 4شنبه مهریه ام رو بذارم اجرا شاید یه تلنگری بخوره و بفهمه اگه قهر نمیکنم نمیرم دنبال این جور مسایل نیستم و الا من هم میتونم.  سه ساله حدود 18 میلیون کار کردم صادقانه خرج کردم تو خونش اما دریغ از یه جو انصاف و ... ماشینی که تو مجردیم خریده بودم شده وسیله ی زیرپای آقا حتی خودم هم به زور می تونم ازش استفاده کنم. و خلاصه کلی از این حرفا تو دلم میگذشت.


اما در عین حال باز هم به خودم میگفتم فلانی تو این قدر بی عرضه ای؟ چرا وقتی اون داره چرند میگه تو سکوت نمیکنی؟ جرا خودت رو به نشنیدن نمیزنی؟ این همه بار که جوابش رو دادی چی عایدت شد جز دعوا و عمیق شدن بحث؟!!!


نزدیک ظهر داداشم رو دیده بودم دید گرفته هستم گفت: سعی کن لطافت زنانه داشته باشی سعی کن با محبت جذبش کنی تو میتونی. حیف نیست؟ بعضی زنها با مردهای معتاد مفلس دارن زندگی میکنن تو چرا قدر زندگیت رو ندونی؟ یه کم کتاب بخون و ...


بهش گفتم چشم با خودم گفتم شاید این آدم ارزشش رو نداشته باشه که اینهمه در حقش گذشت و فداکاری کنم خودم چی؟ خودم که ارزش دارم تا آبرومند زندگی کنم به خدام گفتم خدا جون کمکم کن صبور باشم بخاطر رضای خودت.


یادم هست درباره ی مادر یکی از مبلغین مذهبی شهرمون (که یه خانم معروفه و من خیلی هم قبولشون دارم) میگفتن: شوهرش یه راننده ی کامیون بددهن بود که فحش میداد اون هم خیلی زیاد. خانم بجای اینکه جواب بده میگفت : خدا پدرت رو بیامرزه بیا حالا عصبانی نباش بیا خستگی در کن و بالاخره با خوشرویی خیلی مسایل رو حل میکرد.

آرزو کردم اینطوری باشم. نه اینکه تو سری خور و ذلیل باشم فقط صبور و سربلند باشم. شماهم دعام کنید. اگه راه حلی هم دارید بهم بدید متشکرم.