• خدایا ازت ممنونم که سحری مثل دیشب رو نصیبم کردی. چقدر دلم برا همچین خلوتی باهات تنگ بود فقط خودت میدونی چقدر به این حال محتاج بودم. خدایا از اینکه همیشه بهم ثابت میکنی که دستهای مهربونت پشت و پناهمه ازت تشکر می کنم. خدایا خواهش میکنم بهم آرامش عطا فرما. خدایا بهتر از هرکسی از درونم اگاهی. خدایا مدیون مهربونیتم. میشه بازم این حال رو نصیبم کنی؟


خدایا بهم صبوری بده خدایا التماست می کنم رذایل اخلاقیم رو ازم بگیر و جاش بهم عزت نفس و اخلاق حسنه بده. خدایا دلم برای خودم تنگ شده برا اون آدمی که همه بخاطر مهربونیش جذبش میشدن خدایا من دوست ندارم عصبانی باشم ...


خدایا بارالها !

رحمن و رحیما!

رئوف و عطوفا!


التماست میکنم مهربان و آرامم کن دلم غرق غصه است اما رو بهت آرودم که دریای رحمتی و رحمتت واسعه است. آخ که چقدر دیشب غرقم کرده بودی تو دریای رحمت واسعه ات...


خدایا دوستت دارم با همه وجودم ...





خدایا خودت بهتر میدونی چه حالی دارم. انگار قلبم تو آبه. خدای مهربونم مطمئنا تو زندگیم کوتاهی هایی کردم الان سزاوار این زجرها هستم اما واقعا سزاوار تهمت ناروا اون هم از طرف همسرم هستم؟ خدایا من نسبت بهش خیانت کردم تا به حال؟ خدایا چرا به جرم صداقت باید تهمت بشنوم؟ خودت هدفم رو میدونستی و میدونی. 

آدم پستی که متاسفانه همسرم هستی و متاسفانه شاید مجبور باشم بخاطر دختر گل و معصومم باهات به زندگی ادامه بدم اینجا برات مینویسم شاید روزی بخونیش. من اگه آدم خیانتکاری بودم هرگز با یکی مثل تو که داراییت فقط نماز های الکی ایی که میخوندی بود، ازدواج نمی کردم. نمیخوام مغرورانه بگم اما واقعیت اینه که من دختری بودم با موقعیت اجتماعی خیلی خوب. تحصیل کرده ، شاغل یه ماشین هم از خودم داشتم اما شما چی؟ یه خانواده از هم پاشیده با یه پدر و برادر معتاد ، بی پول و بدون تحصیلات. واسطه ازدواجمون گفت شما اهل ایمانی خودت هم تو صحبتهامون خیلی ادعاها کردی که بیشترش در حد ادعا بود و ...

رفتی بهم تهمت زدی خیلی دروغها علیه خودم و خونوادم گفتی خیلی چیزها پشت سرم گفتی اما به قول یه بنده خدایی که میگفت : بذار بگه آدمهای ضعیف النفس این کارها رو انجام می دن. 

اینجا نوشتم یکم خالی بشم درد داره منو از درون له میکنه. شاید مجبور شم دوباره بیام سر زندگیم فقط بخاطر اینکه اونجا خونه ی منه و من باید تو خونه ی خودم باشم. فقط به خاطر خود خدا و رضایتش و بعد بخاطر دختر گلم دارم با خودم کلنجار میرم و الا حتی یک لحظه حاضر به ادامه زندگی باهات نبودم. اگه یه روزی اون دنیا برپا بشه که میشه حتما از خدا میخوام حتی اگه من بخشیدمت اون حقم رو ازت بگیره. چون اینجا ادعا میکردی خیلی با خدا هستی اونجا لااقل جواب این ادعات رو بدی. 



خدای مهربان و دانا به دادم برس واقعا به تنگ اومدم چند روز پیش عروسی پسرعموی همسر بود من موندم مغازه اون هم رفت شهر خودشون عروسی به خاطر اینکه نصفه شب بر نگرده گفتم بمون صبح بیا ایراد نداره خودم میرم سرکار دو روز بعد تعطیلیش بود باز  هم رفت شهر خودش دخترم رو هم برد با خودش چیزی نگفتم. وقتی خواستم با ماشین برم سرکار گفت قرار تعمیرگاه دارم ماشین رو هم میخوام ببرم منم گفتم کرایه آژانسم رو بده ماشین رو ببر قهر کرد و گفت ماشین رو نمی برم  پیاده که شد من رو به کتک زدن تو خیابون تهیدید میکرد. 

ایشون یک روز کامل رو رفته بود تفریح خونه بابا مامانش من تا ده و نیم شب مغازه بودم چون بدون هماهنگی من کار قبول کرد و خودش انجام نداد. شب که رفتم خونه سر چیزای بیخود بحثمون شد باز هم به کتک زدن تهدیدم کرد من هم که خسته بودم لباس پوشیدم که برم خونه پدرم تا حالا جز اون باری که رفته بود از برادر و زنداداشم شکایت کرده بود و خودش خونه نبود اینکار رو نکرده بودم. اما اینبار خیلی دلم درد اومده بود گستاخی و بی ادبیش رو تاب نیاوردم. تو حیاط داشتم چادر و بچه رو بر میداشتم که مثل وحشی ها حمله کرد بهم و به باد کتکم گرفت.  من هم مجبور شدم برم خونه داداشم نخواستم پدر و مادرم نصفه شبی هول کنن.


فکر میکنم دیگه ادامه این زندگی فایده ای نداشته باشه خواهشا ماه مبارک دعام کنید متاسفانه کارام قاطی شده از شغل قبلیم استعفا دادم و شغل آزاد راه انداختم فقط خود خدا می تونه کمکم کنه. به نظرم بهترین راه حل اینه که دیگه باهاش ادامه ندم. دیگه از باج دادن بهش خسته و کلافه شدم.