وقتی رسیدیم خونه شروع کرد به فحش دادن به پدرش. و همش میگفت میرم همونجا تو مغازه ای که کار می کنه می زنمش. چه فحش ها و حرفهایی می زد دلم می خواست گوشام نشنوه. تا حالا این حرفا به گوشم نخورده بود. به همه ی نوامیس پدرش فحش می داد. هوار می کشید. به من فحش می داد و به خانواده و خصوصا مادرم بعد هم رفت بیرون و تا نزدیکای صبح بیرون از خونه بود. صبح شیفت بود. من شروع کردم به اینکه فکر کنم چه کاری باید انجام بدم. متاسفانه بخاطر بلاهایی که سرم آورده بود خیلی حساس شده بودم و دلم نمی خواست برم خونه ی پدرم تا تکلیفم معلوم شه. یکی از دوستام یه خونه خالی داشت. بهش زنگ زدم و گفتم شاید یکی دو ماه به خونه اش احتیاج پیدا کنم اگه می تونه در اختیارم بذاره من هم اگه خواست اجاره اش رو میدم. قبول کرد.

حوالی ظهر بود که دیدم زنگ زده گوشی رو برداشتم شروع کرد به مهربون صحبت کردن که چرا اینطوری میکنی تو عزیزی برای من. گفتم دیدم چقدر عزیز بودم. گفت انقدر چرا شلوغش می کنی خب من اسم تو رو هم تو گوشیم عشقم ذخیره کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!! موندم تو خلقت خدا. در وجود یه آدم چند مدل شخصیت و چقدر حماقت ممکنه وجود داشته باشه؟

گفتم صدسال نمی خوام باشی که اسمم رو عشقم ذخیره کنی. همه چی دیگه تموم شد. یه خورده سعی کرد با نرمی و مثلا نازکشی قانعم کنه. گفت حالا یه ناهار خوشمزه درست کن من خیلی گشنمه. دلت میاد من گشنه باشم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم دیگه اون آدمی که انقدر بهت محبت می کرد، مُرده. دیگه تموم شد اون زمانی که بدترین بحثها اگه میشد باز بهترین غذا رو برات درست می کردم. تو لیاقت محبت من رو نداری. دیگه میخوام بشم مثل خودت. دیگه زهر به خوردت میدم همونطور که تو زندگیم رو مثل زهر، تلخ کردی.

اون روز وقتی اومد خونه و دیدمش بی اختیار حالت تهوع بهم دست داد و چندین بار بالا آورده بودم. و تا غروب افتاده بودم. بالاخره غروب گفت: چیکار میخوای بکنی؟ گفتم میخوام همه چی تموم بشه. گفت خب شرایطت چیه؟ با خودم گفتم الان با دُمش گردو میشکونه همونی که می خواست شد. چون بارها بهم گفت کاری می کنم که اگه می خوای بری از همه چی بگذری و بری. گفتم من حق و حقوقم رو میخوام. گفت من که ندارم. گفتم بچه رو هم نمی تونم بهت بدم چون تو سرگرم یکی دیگه هستی. گفت با اینکه دلم نمی خواد بچه با آدمی مثل تو بزرگ بشه ولی باشه اما نباید ازدواج کنی اگه ازدواج کردی بچه رو میگیرم ازت.  انقدر ازش خسته بودم تا گفت بچه رو میدم قبول کردم. چون همیشه با تهدید بخاطر بچه آزارم می داد و من نه فقط بخاطر وابستگیم به بچه، بیشتر بخاطر عدم شایستگی همسرم نمی تونستم بچه رو بسپرم دستش. چند بار بهم گفت همین چیزایی که می خوای رو همین الان بنویس و امضا کن. اما من چون نمی تونستم بی گدار به آب بزنم باید مشورت می گرفتم از خانواده ام و از وکیلی که آگاه باشه.

از خونه زدم بیرون و دخترم رو بردم پارک. خودم هم تلفنی از چند نفر شماره وکیل های مختلف رو گرفتم و از فردای اون روز کارم شده بود به وکیل ها زنگ بزنم و راهنمایی بگیرم. حضوری هم با سه وکیل مختلف صحبت کردم. چند روز بعد مادر و پدرم از مسافرت برگشتن و ماجرا رو بهشون گفتم. بیچاره ها شکستن. داغون شدن. اونها هم مثل برادرم گفتن فکر تنهایی و همه چی رو بکن. ما با اینکه تو خیلی از زندگیت حرفی نمی زدی متوجه بودیم که دلخوشی نداری اما می گفتیم خودتون باهم کنار بیاید بهتره الان هم نمی گیم این کار رو بکن یا نکن. تصمیم سختیه ولی باید خودت تصمیم بگیری. گفتم من خیلی فکر کردم. از همون شب عروسیمون که آقا عروسی رو بهم ریخت به این موضوع فکر می کردم اما تا حالا خواستم فرصت بدم هم به خودم هم به اون. اوایل همش قسم می خورد و قول می داد که درست میشه. من رو برده بود مشهد تو حرم آقا قسم خورد خوشبختم کنه. من به حرمت آقا این فرصت رو دادم اما اون لیاقت یه زندگی خوب و آروم رو نداشت. همش میخواست فقط و فقط خودش راحت باشه. حتی در مقابل طفل معصوم هم همش راحتی خودش رو ترجیح می داد.

خلاصه یکی دو هفته روزهای خیلی بدی رو سپری کردم. با هم تو یه خونه بودیم و این خیلی برام آزار دهنده بود. انقدر گستاخ بود که ازم تقاضای ..... کرده بود، گفتم خجالت بکش. مگه تو نمی گفتی من انقدر آدم دارم برم سراغشون اگه اشاره کنم همه مشتاق من هستن. مگه نمی گفتی کافیه در رو باز کنم. با وقاحت میگفت: تا وقتی تو هستی که نمیان. تو بری شاید بیان.!!!!!!!!!!!!!!!!! تو هنوز زن من هستی اگه میخوای وظایفت رو انجام ندی باید بری. بزن به چاک. من هم بخاطر مسائل قانونی نمی خواستم خونه ام رو ترک کنم. به هر حال از این دست زجرها زیاد بود. همش می رفتم تو اتاق خواب می نشستم نمی تونستم حضورش رو تحمل کنم. غروب ها از خونه میزدم بیرون تا بعد از اذان می اومدم که نبینمش. با چند نفر که خودشون مشکل من رو داشتن و جدا شدن هم صحبت کردم و خلاصه همه مشورتهایی که با افراد مختلف و وکیل ها کردم این شد که توافقی ازش جدا شم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.