اون شب خیلی شب بدی بود برام و چون میدونستم مطالب رو پاک میکنه به پدرش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم. هر چند می دونستم که گفتنم فایده خاصی نداره اما بخاطر اینکه بعدها نگن چرا نگفته بودی و بهانه ای نداشته باشن گفتم بهش. از فرداش تا سه روز فقط با قرصهای مسکن زنده بودم سرم به هیچ وجه آروم نمی شد و همینطور درد شدید داشت. هیچ غذایی نمی تونستم بخورم. چون دید حیثیتش در خطره و یا شاید وجدان درد گرفت در هر حال فردای روزی که من رو به باد کتک گرفته بود اومد گفت: غلط کردم به خدا چیزی نبود تو اشتباه فکر میکنی من کاری نکردم من ازت معذرت میخوام لطفا این موضوع رو جایی مطرح نکن خلاصه کلی مهربون شده بود و هر روز عذرخواهی و ... من هم با مشاوری که همیشه ازش مشورت می گرفتم صحبت کردم گفت سعی کن ببخشیش به این فکر کن که شاید این اشتباه رو خودت مرتکب شده بودی، توقع نداشتی ببخشه؟ با همه ی دردی که کشیدم سعی کردم ببخشمش اما بهش گفتم خیلی اعتماد کردن بهت سخت شده برام. با همه ی سختی ها و دردهایی که تو قلبم هست این بار رو بخاطر گل روی دخترمون، ندیده میگیرم اما حواست باشه کسی که خیانت میکنه به خودش داره خیانت می کنه نه به همسرش و اینکه خیانت موضوعیه که به خانواده آدم بر می گرده نکن کاری که فردا خدای نکرده این امر دامنگیر نوامیس خودت بشه. چند روز بعد گفت خدا زد پس کله ام من زیاد مغرور شده بودم. باور کن این خانم تو یه گروه سینمایی بود خیلی نا امید بود از چاقیش و هیکلش من میخواستم بهش امیدواری بدم !!!!!!!!!!!!!!!!! با این که باور نکردم اما سعی کردم ندیده بگیرم و بیشتر بهش توجه کنم از هر نظر خصوصا مسائل جنسی.  

بحران سختی بود اما با توکل به خدا و کمک مشاور تلاش کردم و ازش رد شدم. تازه داشتم کمی بهتر می شدم که دقیقا شش ماه بعد به طور خیلی اتفاقی تو جیب کاپشنش سیخ مربوط به استفاده تریاک و یا کلا مواد مخدر دیدم. ماجرا اینطور بود که صبح زود رفته بودم نون بخرم به نونوا گفتم یه نایلون هم بده گفت 300 تومن میشه، گفتم یه نایلون 300 تومن؟ ممنونم آقا نیازی ندارم. بعد نون رو آوردم داخل ماشین دیدم کاپشنش تو ماشینه گفتم می پیچم دور نون تا ده دقیقه دیگه هم می رسم خونه. وقتی کاپشن رو باز کردم  و داشتم صافش می کردم که نون رو بذارم داخلش دستم خورد به یه چیز نوک تیز تو قسمت جیب داخلی کاپشن. دست کردم تو جیبش ، دنیا رو سرم خراب شد یه سیخ .... و یه پاکت سیگار ..... 

چطور ممکنه؟ اینکه خودش پدرش معتاده خودش همه ی بدبختی های اعتیاد رو با همه سلولهاش کشیده . یک ساعت تو خیابونا آواره بودم نمی دونستم چیکار کنم و از کی کمک بخوام. با مشاور تماس می گرفتم جواب نمی داد بالاخره یک ساعت بعد مشاورم بهم زنگ زد و ماجرا رو براش گفتم. کلی آرومم کرد گفت شاید مال خودش نباشه اول خودت رو کنترل کن بعد برو خونه فقط از توضیح بخواه. من رفتم خونه انقدر گریه کرده بودم که تابلو بودم پرسید چی شده گفتم هیچی. بعد از اینکه لباسهام رو عوض کردم اون سیخ رو آوردم و با گریه گفتم فقط بگو این چیه؟ گفت این نمی دونم چیه؟ گفتم اگه نمی دونی چیه تو جیب تو چیکار می کنه؟ گفت مال من نیست مال همکارمه تو کیوسک من جا موند منم دیدم یکی داره میاد سریع برداشتمش که کسی نبینه. گفتم خب چرا سریع ننداختیش بیرون؟ گفت الان میندازم. گفتم من که نبایدبهت بگم مواد چه چیز بیچاره کننده ایه ، باید بگم؟  گفت نه من خوم میدونم. خیلی حال بدی داشتم. انگار در و دیوار خونه تنگ تر شده بودن. انگار یکی پاش رو گذاشته بود رو خرخره ام و هر لحظه فشارش بیشتر می شد. خیلی ازش خواهش کردم که نره سراغ این موارد اون هم قول داد و گفت تریاک بهم نمی سازه و ... 

مشاور هم گفته بود حواست بهش باشه اگه مشکلی داشته باشه بالاخره متوجه میشی مثل همین سیخ که متوجه شدی. از اون روز دیگه بیشتر سعی کردم هواش رو داشته باشم بهش محبت کنم و .... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.