خدای مهربان و دانا به دادم برس واقعا به تنگ اومدم چند روز پیش عروسی پسرعموی همسر بود من موندم مغازه اون هم رفت شهر خودشون عروسی به خاطر اینکه نصفه شب بر نگرده گفتم بمون صبح بیا ایراد نداره خودم میرم سرکار دو روز بعد تعطیلیش بود باز  هم رفت شهر خودش دخترم رو هم برد با خودش چیزی نگفتم. وقتی خواستم با ماشین برم سرکار گفت قرار تعمیرگاه دارم ماشین رو هم میخوام ببرم منم گفتم کرایه آژانسم رو بده ماشین رو ببر قهر کرد و گفت ماشین رو نمی برم  پیاده که شد من رو به کتک زدن تو خیابون تهیدید میکرد. 

ایشون یک روز کامل رو رفته بود تفریح خونه بابا مامانش من تا ده و نیم شب مغازه بودم چون بدون هماهنگی من کار قبول کرد و خودش انجام نداد. شب که رفتم خونه سر چیزای بیخود بحثمون شد باز هم به کتک زدن تهدیدم کرد من هم که خسته بودم لباس پوشیدم که برم خونه پدرم تا حالا جز اون باری که رفته بود از برادر و زنداداشم شکایت کرده بود و خودش خونه نبود اینکار رو نکرده بودم. اما اینبار خیلی دلم درد اومده بود گستاخی و بی ادبیش رو تاب نیاوردم. تو حیاط داشتم چادر و بچه رو بر میداشتم که مثل وحشی ها حمله کرد بهم و به باد کتکم گرفت.  من هم مجبور شدم برم خونه داداشم نخواستم پدر و مادرم نصفه شبی هول کنن.


فکر میکنم دیگه ادامه این زندگی فایده ای نداشته باشه خواهشا ماه مبارک دعام کنید متاسفانه کارام قاطی شده از شغل قبلیم استعفا دادم و شغل آزاد راه انداختم فقط خود خدا می تونه کمکم کنه. به نظرم بهترین راه حل اینه که دیگه باهاش ادامه ندم. دیگه از باج دادن بهش خسته و کلافه شدم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.