بازم میخوام از زندگیم بگم شاید از تلخیش اما ...


چند روز پیش باز هم درگیری شدیدی پیدا کردیم مجبور شدم به مادر همسرم زنگ بزنم و موضوع رو بهش بگم. اصرار کردم مادر و برادر همسرم بیان منزلمون. بندگان خدا لطف کردن و اومدن متاسفانه انقدر گستاخ شده که جلو اونا هم به سمتم حمله ور شده بود. خیلی دلم شکست. شب شهادت حضرت موسی بن جعفر \(ع) بود نشستم سرسجاده گفتم آقاجان این که ادعاش میشه سیده اونهم موسوی من که بعید میدونم از سلاله ی پاک شما باشه اما اگه هست خودت ادبش کن که این همه توهین و تهمت نثارم نکنه.


فرداش حالم خیلی گرفته بود با یه وکیلی که آشنا بود مشورت کردم میخواستم 4شنبه مهریه ام رو بذارم اجرا شاید یه تلنگری بخوره و بفهمه اگه قهر نمیکنم نمیرم دنبال این جور مسایل نیستم و الا من هم میتونم.  سه ساله حدود 18 میلیون کار کردم صادقانه خرج کردم تو خونش اما دریغ از یه جو انصاف و ... ماشینی که تو مجردیم خریده بودم شده وسیله ی زیرپای آقا حتی خودم هم به زور می تونم ازش استفاده کنم. و خلاصه کلی از این حرفا تو دلم میگذشت.


اما در عین حال باز هم به خودم میگفتم فلانی تو این قدر بی عرضه ای؟ چرا وقتی اون داره چرند میگه تو سکوت نمیکنی؟ جرا خودت رو به نشنیدن نمیزنی؟ این همه بار که جوابش رو دادی چی عایدت شد جز دعوا و عمیق شدن بحث؟!!!


نزدیک ظهر داداشم رو دیده بودم دید گرفته هستم گفت: سعی کن لطافت زنانه داشته باشی سعی کن با محبت جذبش کنی تو میتونی. حیف نیست؟ بعضی زنها با مردهای معتاد مفلس دارن زندگی میکنن تو چرا قدر زندگیت رو ندونی؟ یه کم کتاب بخون و ...


بهش گفتم چشم با خودم گفتم شاید این آدم ارزشش رو نداشته باشه که اینهمه در حقش گذشت و فداکاری کنم خودم چی؟ خودم که ارزش دارم تا آبرومند زندگی کنم به خدام گفتم خدا جون کمکم کن صبور باشم بخاطر رضای خودت.


یادم هست درباره ی مادر یکی از مبلغین مذهبی شهرمون (که یه خانم معروفه و من خیلی هم قبولشون دارم) میگفتن: شوهرش یه راننده ی کامیون بددهن بود که فحش میداد اون هم خیلی زیاد. خانم بجای اینکه جواب بده میگفت : خدا پدرت رو بیامرزه بیا حالا عصبانی نباش بیا خستگی در کن و بالاخره با خوشرویی خیلی مسایل رو حل میکرد.

آرزو کردم اینطوری باشم. نه اینکه تو سری خور و ذلیل باشم فقط صبور و سربلند باشم. شماهم دعام کنید. اگه راه حلی هم دارید بهم بدید متشکرم.




نظرات 5 + ارسال نظر
گشنیز سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 22:34 http://golabetun1.blogfa.com

سلام عزیزم...
شما درست میگید اشتباه از من بود... مرسی از دقت نظرت...
دست نوشته هاتو خوندم و بعد از خوندن این پستتون براتون دعا کردم تا هرچه سریع تر مشکل همه حل بشه همچنین مشکل شما...
نگران نباشید خدا ناظره... هر کدوم از ما برای رسالتی خلق شدیم... باید دقت کرد و تلاش برای بدست آوردن بهترین ها...
خیلی میخوامتون... راستی شما هم توی وب گلابتون لینک شدید

فافا دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 01:09 http://yamahdi1360.blogfa.com/

ســـه گل روییـــده اند انــدر بـــاغ احســـاس؛ گل ســـوســن، گل لالــه، گل یـــاس؛ گل اول که مــاه عـــالمیـن است..عــزیز فــاطمــه نـــامش حسیــن است؛ گل دوم نگـــر غــرق است در فضــل..امیــد مـــرتضــی نامش ابـالفضــل؛ گل ســوم گل میعــاد بــاشد.. امــام چهــارمین سیــد سجـــاد باشــد؛ اعیاد شعبانیه برشما مبــــارکـــــــــــــ...

سلام باران

بروزم باران

فافا شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 00:07 http://yamahdi1360.blogfa.com/

سلام آبجی خوبم ممنونم از حضور گرمت
راستش آبجی منم با حرف داداشت موافقم بخدا این محبت معجزه میکنه حرفهائی که قبلا بهتون میگفتم یادتون بیاد فقط مثبت فکر کنید وبدونید که خود خدا کمکتون میکنه شما خوب وخانمی که مهریتو نمیذاری اجرا وگرنه این کار امروز ه مد شده آبجی جان بازم صبر کن خواهر گلم
تواین روزهای قشنگ ازخدابراتون بهترینهارومیخوام
درپناه خدای مهربون باشید یا حق والتماس دعای فرج

maryam پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 17:53 http://payizi65.blogfa.com

آرامش و صبر!
رد پای خدا در زندگیست…
آرزو میکنم زندگیت پراز رد پای خدا باشد…!!!...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.