بسم الله الرحمن الرحیم 

 

این روزهام سخت میگذره اما میگذره به هرحال. به قول بنده خدایی فعلا آرامش قبل از طوفان هرچند امیدوارم دیگه طوفانی  

 

بوجود نیاد همه امیدم به لطف خدا و بازگشت برادرم از سفر حجه. شاید اون با تفکرات عمیقش بتونه کمکم کنه. 

 

اتفاق بدی که حدود یک ماه قبل افتاد رو شرح میدم . 

 

عروسی عموی همسر بود ایشون سه شنبه -چهارشنبه و پنجشنبه رو مرخصی گرفت و رفت شهر خودشون که با شهر ما 70 کیلومتر فاصله داره. من و  دخترم (که پانزده ماهشه) قرار شد چهارشنبه شب که مراسم هست بریم اونجا. همینطور هم شد. تا برگردیم خونه پدر همسرم ساعت 2 شب شد. صبح حدود ساعت 6 اونا موندن و من برای رفتن به محل کارم حرکت کردم(محل کارم هم با شهر زندگیمون 70 کیلومتر فاصله داره یعنی در مجموع 140 کیلومتر باید رانندگی می کردم)  خیلی خسته بودم همسر گفت میشه دوباره بیای شهر ما دنبالمون؟!!! من 140 کیلومتر صبح رانندگی کرده بودم با بی خوابی شب گذشته و خستگی واقعا برام مقدور نبود 140 کیلومتر دیگه برم دنبالشون گفتم نه گفت وسیله خریدم نمیشه با بچه گفتم هفته بعد که رفتی با ماشین برو بیار لطفا من واقعا خسته هستم.  

قرار بود خونه که رسیدم کمی به کارهای نظافت خونه برسم بعد دوش بگیرم. نیمساعتی بود که رسیده بودم خونه همسر زنگ زد و پرسید : دوش گرفتی؟ با تعجب پرسیدم چطور مگه؟ گفت آخه من خسته ام میخوام استراجت کنم برو زودتر دوش بگیر والا وقتی اومدم میگی بچه رونگه دار تا من دوش بگیرم!!!!!!!!!!!! چیزی نگفتم با اینکه خیلی ناراحت شده بودم . آخه مرد حسابی سه روز مرخصی گرفتی رفتی کنار خونوادت خوش گذروندی اونوقت میگی خسته ام اومدم میخوام استراحت کنم؟؟ 

 

غروب دوباره گفت میای فلان میدون دنبالم ؟ گفتم عیب نداره رفتم دنبالش. وقتی اومد خونه هی دستورهای بیخود داد و بالاخره دعوامون شد. دیدم داره داد میکشه بهش گفتم از صدات نمیترسم برخلاف تصورم و برای اولین بار پا شد  و شروع کرد به زدن من. 

من هم بخاطر اینکه کسی نفهمه  صدام در نمی اومد بچه گریه میکرد و اون هوار میکشید. برادرهام همسایه ام هستن و من خونه یکی از برادرام مستاجرم. برادر کوچکم که مجرده صدا رو میشنوه و عصبانی میشه میاد در رو میکوبونه به شدت. همسر هم در رو باز میکنه و با هم درگیر میشن . برادرم فکر میکرد اون داره خفه ام میکنه اخه همش میکفت حالا صدات دربیاد اگه جرات داری من هم نمیخواستم کسی بفهمه اون داره من رو میزنه صدام در نمیومد. 

خلاصه برادر و زنداداش وسطیم که شنیدن اومدن متاسفانه اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. برادرام با همسرم درگیر شدن. 

 

شب بابام من رو با خودش برد خونشون. اون هم تو همون دعوا زنگ میزنه به برادراش که بیایید اینا من رو زدن. اونا اومدن ولی دعوا سر و ته اش یک ربع طول کشیده بود. انگار اونا که از همسرم کوچکترند و مجرد هم هستن عقلشون بیشتر از همسرم بود . داد و قال نکردن و خواستن همسرم رو ببرن با خودشون. همسرم هم همه لباسهاش رو جمع کرد و رفت. 

 

سه روز بعد رفت از برادرها و در کمال بی شرمی از زنداداشم شکایت کرد. متاسفانه همسرم حماقتش زیاده اما خانواده اش از خودش احمق ترن هیج راهنمای خوبی نداره. 

 

خلاصه شکایت رو تا دادگاه ادامه داد و قاضی بهش گفت اینا چرا زدنت؟ گفت داشتم زنم رو میزدم اینا حق نداشتن دخالت کنن. قاضی هم به مسخره رو کرد به برادرم و گفت راست میگه به چه حقی رفتید؟ باید اجازه میدادید خواهرتون رو بکشه بعد برید جنازه اش رو بردارید. بعد رو کرد به همسرم و بهش توپید که بس کن جمع کن برو.  

 

انگار خدا خواست بفهمم که همیشه هوام رو داره. از خدا خواسته بودم شکایتش به جایی نرسه که نرسید اما ناراحتیم چند جنبه داشت از طرفی زندگیم خراب شده بود از طرفی شرمنده برادرا و زنداداشم شده بودم.  

 

روزهای اول تو شوک بودم فکر میکردم همه ماجرا رو خواب دیدم.  

 

ادامه اش رو تو فرصت بعدی مینویسم.

نظرات 3 + ارسال نظر
فافا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:17 http://yamahdi1360.blogfa.com

سلام خواهرخوبم؛ممنون که بازم بهم سرزدی ؛باران جان اکثرامردهادست میذارن رونقطه ضعف خانمهاچون داداشت باآقات دعواش شدحالاآقات توقع داره ازشون فاصله بگیری عزیزدلم یه مردوقتی باخانواده همسرش درگیرمیشه دلش میخوادزنش طرف اونو بگیره نه خانواده اش رو پس اینجاببین که شوهرت میخوادمطمئن بشه شمااون رو هنوزدوستش داری جواب خاصی بهش نده سکوت کن بهش بگوتوخونه باهم حرف میزنیم بهترین زمان واسه دردودلهای زن وشوهروقت خوابه که مراعات میکنیم که دادنزنیم ومزاحم بقیه نشیم؛میتونی به شوهرت بگی که اگه مشکل خانواده ات هستن ارتباطت روکمترمیکنی ولی بشرط اینکه اونم اخلاقش درست بشه؛باران جان واسه یه زن گذشتن ازخانواده اش زجرآوره ولی اگه واسه خاطرحفظ زندگیت مجبوربشی بایداینکاروبکنی میدونی که اگه همسرراضی نباشه گناه داره که زن بدون اجازه اش کاری بکنه هرچندمردزورگوهم گناهکاره ولی زن دربرابراطاعت ازشوهرش هم ثواب کرده هم زندکیشوحفظ کرده؛باآقات توافق کنیدهمونجورکه شمابه خونواده اش احترام میذاریداونم به خونواده ات احترام بذاره نذارحریم بینتون شکسته بشه وقت خواب روزهای اول ازدواجتون رواون احساسات وعاشقانه هاتون روبهم یادآوری کنیدحس آرامش بهتون میده وسعی کنیداینکاروباداشتن افکارمثبت هرشب وروزتکرارکنید تاکمتربه اختلافاتتون فکرکنیدشماهردوزندگیتون بچتون وهمودوست داریدپس برای ادامه زندگی دست بدست هم بدیدتواین راه حرف زدن نه دادوبیدادویادآوری خاطرات خوب گذشته بهتون کمک میکنه فقط مثبت بیندیش فکرکن درگیریه امتحان الهی هستی وحتماسربلندبیرون میای سعی کن مثل یه مدیرخوب زندگیتواداره کنی نذارکانون گرم زندگیت ازهم بپاشه هرچی که باعث آزارت میشه دوستانه باشوهرت مطرح کن فقط بامهربونی بااون حس زنانه ولطافت روحت باشوهرت ازاختلافاتتون بگو واینکه بایدبه هم کمک کنیدتاحل بشن حرفاتوتوخودت نریز باشوهرت دردودل کن تاآروم بشی بحق ارباب امام حسین خداگره ازکارشماوهمه جونهابازکنه درپناه خداباشیدیاحق والتماس دعای فرج

فافا چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 22:55 http://yamahdi1360.blogfa.com

سلام باران عزیز ممنونم که به وبلاگم سرزدی خاطراتت رو خوندم نمیدونم آیا میتونم بهت کمکی بکنم یا حق ندارم که وارد حریم خصوصیت بشم ولی چون به عنوان یه همجنس وبه عنوان کسی که شاید تجربه زندگی مشترکم کمی بیشترازشما باشه شاید بتونم بهتون کمکی بکنم که زندگی عشقولانتون از هم نپاشه این روزها طلاق خیلی وحشتناک امارش رفته بالا ولی خواهر گلم نازنینم ادمها همه ودر هر شرایطی با هم فرق میکنن به قول داداشت باید تلاش کنی وبخدا ایمان داشته باشی مطمئن باش ایمانت بخدا کوه رو جابه جا میکنه باران جان زندگی چه خوب وچه بد واسه همه هست مهم برخورد ما ادمها با مشکلاته خصوصا شما که یه دختر نازنین داری تو زندگی زناشوئی چیزی که خیلی ارزش داره ومهمه ازخودگذشتگی طرفینه واسه خطاها باید غرورو گذاشت کنار وقتی زن ومردی مال هم شدن دیگه نباید اون غرور مجردی روشون اثر بذاره یه زن با وجود اینکه از همسرش دلخوره بازم میتونه بر دستهای مردش بوسه بزنه وازش واسه زندگیشون تشکر کنه بوسه های زن ودوست دارمهای گاه وبیگاه یک زن برای مردش اورا ارام میکند غرور واسه چی واسه کی ؟ما با یک مرد پیمان زناشوئی بسته ایم پس غرور روبایدکناربذاریم حتی اگه مرد مغرور باشه درمقابل محبت زن کم میاره وقتی مرد ناراحته وقتی داد میزنه ما هم میتونیم جواب بدیم ماهم میتونیم داد بزنیم ولی وقتی داد نزنی هنرمندی وگرنه حرف زشت ودادو بیدادکردن که کاری نداره وقتی ساکت شدییم ورفتیم سراغ کارمون وقتی که احساس کردی مردت اروم شده برو پیشش ازش عذرخواهی کن بردستاش بوسه بزن وبگو تنها اوست که بعداز خدا تکیه گاهته جلو همسرت از خونواده ات زیادتعریف نکن گاه وبیگاه از خانواده اون تعریف کن واز همه بیشتر از خودش که بدونه براش اهمیت داری حتی اگه بدترین همسر دنیاروداشته باشیم خوبه که بخدا توکل کنیم بگیم خدایا بخاطر تو فقط بخاطر خدا تحمل کنی خداخودش خیلی بهت کمک میکنه بهت ارامش میده
خیلی حرف زدم بازم بیا پیشم امیدوارم از حرفهام ناراحت نشده باشی بخداتوکل کن بخاطر اون همه چیزرو تحمل کن خداخودش کمکت میکنه درپناه خدا باشید یا حق والتماس دعای فرج

فافا چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 21:15 http://yamahdi1360.blogfa.com

خدای من...
نه آنقدر پاکم که کمکم کنی...و نه آنقدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم
نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم...که بی تو یعنی "هیچ" یعنی "پوچ"
خدایا هیچ وقت رهایم نکن...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.