5شنبه و جمعه دوتا از دوستامون که خیلی خیلی دوستشون دارم مهمونمون بودن . یه خورده از حال و هوای قبلی در  

 

اومدیم. خیلی خوب گذشت فقط دخترم همش میخواست من کنارش باشم و نق نق میکرد. مامانش فداش شده یه دندون  

 

دیگه داره درمیاره خیلی اذیت میشه.  یه بنده خدایی بهم میگفت سیاستت رو حفظ کن قهر نباش اما نذار روش زیاد شه  

 

گفتم به چه قیمتی ؟ روزها و لحظه های خودم تلخ میگذرن شوهرم جدیدا حداقل به ظاهر نشون نمی ده که از کم میلی  

 

من  ناراحته برا خودش تلتکست میخونه آواز میخونه من این  وسط زجر میکشم همین. به نظرم بامحبت کارها بهتر پیش  

 

میره و نتیجه مطلوبتری به دست میاد.  

 

به قول برادرم آبشارها رو نگاه کن از اولش که دل کوه باز نبود تا ازش آب جاری شه آب اونقدر تلاش کرد که بالاخره دل کوه  

 

هم  بازشد و ازش رحمت خدا و مایه ی حیابت بیرون اومد اونهم در نهایت زیبایی و شکوه.