-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مهر 1392 11:54
بسم الله الرحمن الرحیم بزرگواری که چشمت به نوشته هام میفته سلام خیلی محتاج دعا هستم . شیرازه زندگیم از هم پاشید سر چیزای بیخود قدر زندگیتون رو بدونید. خواهش میکنم دعا کنید همه چی به خیر بگذره . خدا جان فقط امیدم به خودته
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهر 1392 09:33
بالاخره همسر راضی شد بیاد خونه مادرم شیفتش که عوض شه میریم باهم نیم ساعتی میمونیم اونجا. انگار روحیه ام بهتر شده خدا رو شکر. این روزها یه مقدار از ما به التفاوتهامون رو پرداخت کردن. منم همش در حال حساب و کتاب هستم که کدوم بدهی رو چطور بدم. دیروز با مامانم و دخملی رفته بودیم خیاطی . آخه دهم مهر عروسی عموی همسره.بیست و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریور 1392 09:19
دیشب همسر بهم گفت می دونی عشق منی؟ تلخ خندیدم و گفتم نه گفت چرا گفتم اگه بودم که تو گوشیت اسمم رو عوض نمیکردی؟ گفت الانم که چیز بدی نذاشتم. حتما باید اون رو عوض کنم ؟ بازم لبخند زدم و چیزی نگفتم اما دلم میگفت: مهم اینه که عوضش کردی تو قلبت و بعد تو گوشیت. شاید برای خیلی ها مهم نباشه این موضوع ولی برای من خیلی مهمه....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 شهریور 1392 08:11
دیشب گوشیم گم شده بود تو خونه داشتم دنبالش میگشتم آقای همسر گفت بیا با گوشیم زنگ بزن پیداش میکنی. وقتی خواستم زنگ بزنم دیدم اسمم رو تو گوشیش از عشق من خانمی عزیز به عزیز قلبم تبدیل کرده.دلم گرفت هنوز هم که مینویسم دلم گرفته. تا حالا خیلی چیزا رو به امید اینکه هنوزعشق بینمون وجود داره تحمل میکردم اما حالا به چه امیدی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریور 1392 12:00
اسمش علی ـــه ، ۲ سالشه طفلی چشم چپش نابینا شده…به خاطر تومور چشمی بدخیم دکترا گفتن باید آب زیر چشمشو بکشیم و الّا میزنه به مغزش و زبونم لال میکشتش امّا اگه آب زیر چشمشُ بکشن فاتحه ی صورتش خونده میشه … رفقا ، خواهرا، برادرا عاجزانه ازتون خواهش میکنم واسه شفای این طفل معصوم دعا کنید … به قرآن راه دوری نمیره ممنون میشم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 شهریور 1392 11:54
این روزها خیلی تلاش میکنم که به سفارش اطرافیانم خصوصا مادر و برادرهام بیشتر گوش کنم و کمتر عصبانی و بدخلق بشم. تاثیر این موضوع رو روی همسری هم دارم میبینم نمیدونم اون هم متوجه شده که من واقعا نمیخوام زندگیمون رو تلخ کنم یا اینکه مثل من که ترجیح میدم با مهربونی و ابراز محبت زندگی رو بهتر کنم ترجیح میده مهربونتر باشه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریور 1392 10:26
بعد از مدتها دو شبه که با هم میریم بیرون. دیشب هم یه پیتزا خودمون رو مهمون فرمودیم جاتون خالی همسر بهم میگه تو ذهنت منفیه دیدت بد شده در صورتی که اصلا اینطور نیست خودش چنین حالتی رو داره. از شانس بد من استادی که میخوام خدمتش برم برا مشاوره مسافرته چند باری به همسر گفتم بیاد از بابا و مامان عذرخواهی کنه ولی هنوز کوتاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 شهریور 1392 11:46
5شنبه و جمعه دوتا از دوستامون که خیلی خیلی دوستشون دارم مهمونمون بودن . یه خورده از حال و هوای قبلی در اومدیم. خیلی خوب گذشت فقط دخترم همش میخواست من کنارش باشم و نق نق میکرد. مامانش فداش شده یه دندون دیگه داره درمیاره خیلی اذیت میشه. یه بنده خدایی بهم میگفت سیاستت رو حفظ کن قهر نباش اما نذار روش زیاد شه گفتم به چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مرداد 1392 08:36
شوهرجان دیروز می گفت: با همه احترامی که برای زحماتت قائلم فکر میکنم من نفر اول زندگیت نیستم و خواست دیگران رو به خواست من ترجیح میدی.!!! نمی دونم واقعا نمیدونم چطور با همه از خودگذشتگی هام اینطور فکر میکنه. من حتی کوچکترین وقتی برای خودم اختصاص نمیدم همش در خدمت زندگی مشترکم هستم اما ایشون این حس رو داره. بهش گفتم با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مرداد 1392 10:09
چند روزیه که تو خونه کاری انجام نمیدم تا شوهرم عمق ناراحتیم رو بفهمه حتی غذا هم نمیخورم چه رسد به درست کردن غذا و شستن ظرف و کارهای دیگه. فقط کارهای بچه رو انجام میدم. آخه اینبار با همیشه فرق داشت و واقعا خواستم بفهمه اگه بخوام میتونم ازش جدا شم. و میتونم کاری بکنم که خودش خسته شه اگه تا حالا کوتاه اومدم نخواستم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مرداد 1392 14:13
سلام مخاطب محترم. این روزها خیلی روزگار بر وفق مراد نیست. دلم میخواد اینجا از همه چیزم بنویسم. وبهای دیگه ای هم دارم اما قصد دارم اینجا بنویسم. از دلم از حرفام از روزگارم از خوشی ها و ناخوشی هام. این روزها به شدت از همسرم دلخورم . دلم قد دنیا تنگه ناراحت طفلک معصومم هستم که تازه یکسالش شده. متاسفانه برخلاف میلم موضوع...