ای کشتی نجات زمان، کشتی ام شکست/ افتاده ام به ورطه ی گرداب خودپرست
در عرشه ی سفینه ات ای نوح کربلا / جایی برای آدم کشتی شکسته هست؟
شب قبل از دادگاه تو ماشین دستم رو گرفت و می خواست ببوسه. به زور دستم رو کشیدم و همون لحظه صورتم خیس اشک شد گفتم داری چیکار می کنی؟ میخوای همه چی برام سخت تر بشه؟ گفت روز که صیغه ی طلاق جاری میشه قبلش می بوسمت هر طور شده. قلبم زیر و رو شد. چیزی بهش نگفتم اما درونم .....
بالاخره روز دادگاه رسید. آخ که چه حالی دارم از داخل ماشین اشکهام بی اختیار می ریختن خیلی سعی می کردم جلوی وکیل خودم رو کنترل کنم اما مگه می شد؟ با دست خودم داشتم به همه ی شیرینیهای زندگی مشترک پایان می دادم. چاره ای نداشتم چون شیرینی های زندگی ما به تلخی های بدی تبدیل شده بود و ادامهاش هر دوی ما و خصوصا طفلک معصوممون رو داغون میکرد. یه سری از کارهامون اونجا انجام شد. رفتیم پزشک قانونی حدود دو سه ساعت کارمون طول کشید. اونجا سر و صدا کرد که مگه چیکار دارین میکنین که انقدر طولش میدین رفت بیرون از اتاق منشی و هی بهش میگفت گاو گاو و فحش های دیگه ... منشی گفت این رو برای چی آوردی که سر و صدا می کنه. اگه به احترام بابات نبود الان زنگ می زدم صد و ده بیاد ببرتش. خلاصه آبروریزی ..... تو دلم گفتم خدایا داری بهم نشون می دی و میگی ناراحت نباش در قبال تنهایی و هزار مصیبتی که جدایی داره لا اقل از اینجور مسائل خلاص می شی؟
خلاصه روز سختی بود. از پزشک قانونی که برگشتیم خونه دیگه اشکی نداشتم اما تا آخر شب همینطور چشام می سوخت.
آخرشب که از هیئت برگشتیم بهم گفت: دمت گرم، خیلی مردی لااقل از فامیلهای من مردتری. !!!!!!!!!!!
و من تو دلم گفتم حالا خیلی دیره برای فهمیدن این مطلب. کاش زودتر فهمیده بودی که خیلی از نامردیهای اطرافیانت ما رو به اینجا کشوند.
این شبها همش تو هیئت میگم خدایا من رو رستگار کن. دخترم رو رستگار کن. باباش رو هم هدایت کن نذار باعث خاری دخترم باشه. خدایا من چشم امیدم به خودت و ال الله هست. کمکم کنید. خدایا دخترم رو دریاب و هرگز طعم تلخی هایی که من چشیدم رو بهش نچشون.