دیشب وقتی می رفتیم هیئت گفت: ازت چند تا خواهش دارم. سه تا وسیله هست که اینا (خانواده اش و به احتمال نود و نه درصد خواهر و مادرش) دارن من رو میکشن که حتما بیارش. یکی اون ظرف میوه یکی هم اون شش تا بشقاب و طلا. گفتم اونا رو می دم اما طلا رو نمیدم مگه ما باهم توافق نکردیم؟ گفت قول می دم برات بخرم بذار بدم طلا رو بهشون گفتم مگه تو نگفتی که وام گرفتی و اونا طلا رو ازپول تو خریدن؟ گفت خب ولش کن دیگه ادامه نده. وقتی خواستم برم داخل هیئت گفتم: فقط این رو بدون خانواده بسیار بسیار نامردی داری.

پیاده شدم و خدا می دونه تو هیئت چه فشاری بهم اومد. چقدر از ته دلم دلشکسته شدم.

برگشتیم خونه بهش گفتم چقدر آدم می تونه پست باشه؟ یه ظرف میوه که سالگرد عقدمون کادو دادن و شش عدد بشقاب که جهیزیه مادرش بود و داده بود بهم تا نگه دارم برای دخترم و بزرگ که شد بهش بدم. خیلی پستن. گفتم اگه طلا رو تو میخواستی بهت می دادم دیدی که وقتی گفتی 5 میلیون پول میخوای داشتم طلا رو میفروختم تا پول رو بهت بدم اما خودت گفتی نفروش طلا رو بده به دخترمون. من دنبال مال نیستم. از 314 سکه مهریه ام رو بخاطرحضانت بچه گذشتم اونم حضانتی که تو برام شرط بذاری تا وقتی ازدواج نکردی بچه رو می تونی نگه داری. اونوقت این آدمهای حقیر و کوته نظر دنبال چی هستن؟ گفتم فقط آدمای اطرافت رو بشناس از ما که گذشت اما بخاطر خودت چشمت رو باز کن. خواهرت توقع نداشت برای تو هیچ خرجی بکنن. اوایل ازدواجمون یه بحثی بین من و همسرم شد که طبق معمول همسرم این موضوع رو انتقال داد به خانواده اش. خواهرش بهم زنگ زد من هم تو محل کار بودم جواب ندادم. برام اس ام اس و فحش و بد و بیراه نوشته بود بازم جوابی ندادم رفتم خونه ازش توضیح خواستم که چرا اونا رو دخیل می کنه و خلاصه بحثمون بالا گرفت. من هم رفتم منزل عمه اش که قبلا واسطه ازدواج ما بود و تو جریان شب عروسی شوهرش ضمانت این آقا (همسرم) رو کرده بود و گفت هروقت خطایی کرد به خودم بگو. خلاصه اینکه اونها (عمه و شوهرعمه همسرم) من رو بردن منزل پدرش اونجا  پدر و مادر و خواهر همسرم حضور داشتن. خواهرش میگفت ما بخاطر تو طلا خریدیم مادر من بخاطر خرید طلای تو مجبوره بره سر کار!!!!!!!!!!!!!!!! ای خاک بر سر من بدبخت که همچین آدمایی نصیب من شدن یه جوری میگفت طلا انگار ده بیست میلیون طلا بود یه سرویس یک میلیون و دویست هزار تومنی !!!!!!!!!!!!!!!!!! که خودشون رفتن خریدن و حتی من رو برای انتخابش نبرده بودن. مثل عصر حجر. سرویسی که الان بعد از حدودهفت سال تازه قیمتش شده سه و نیم میلیون تومن!!!!!!!!!!! شوهر عمه اش انقدر از شنیدن حرفای خواهر همسرم ناراحت شده بود گفت من اصلا فکر نمی کردم تو انقدر بی ادب باشی اگه من جای پدرت بودم پرتت می کردم تو حیاط. پاشو برو بیرون از تو جمع به تو ربطی نداره دخالت می کنی. اگه تو خواهر خوبی بودی به جای دخالت، داداشت رو نصیحت می کردی و میگفتی حرف خونه ات رو نیار اینجا نگو. به جای اینکار برای خانمش چرت و پرت می فرستی؟ فکر میکنی این خانم بلد نبود برات مثل تو چرت و پرت بنویسه؟ خانمی کرده و مثل خودت رفتار نکرده روت رو زیاد کردی؟ مادره یه دفعه گفت من گفتم اینا رو بنویسه

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هر چه بگندد نمکش می زنند                 وای به روزی که بگندد نمک

مادر که اون باشه از بچه ها چه انتظاری میشه داشت؟

فقط خدا رو شکر می کنم هیچ وقت در این چند سال که با همسرم ازدواج کردم و خانواده اش زیر زیرکی فتنه درست کردن برام مثل اونا رفتار نکردم. همیشه بیشترین احترام رو بهشون گذاشتم. بارها پیش اومد با همسرم بحثم شده بود اما وقتی اونا اومدن خونم بهترین سفره رو براشون تهیه کردم. از این بابت همیشه شاکرم.  

سر قضیه ازدواج خواهرش یه جورایی همسرم رو تحویل نگرفتن یعنی همه چی که تموم شد مثل فامیلهای دیگه بهش گفتن مثلا امشب بله برون هست. و به همسرم خیلی برخورد خب ناسلامتی بچه ی بزرگ خانواده بود اما در اصل حضور ما اونجا فقط فرمالیته یعنی اگه بخاطر آبروشون جلوی خانواده داماد نبود اصلا برای حضور الکی هم به همسرم نمی گفتن که بیاد. همسرم بهشون گفت من رو برای پذیرایی از مهموناتون میخواستین؟ وقتی هه چی رو خودتون تعیین کردید چه نیازی به من بود؟ و .....  

خونه که اومدیم گفت دیگه نمیرم اونجا دیگه پدر و مادری ندارم و .... گفتم درباره پدر و مادرت نباید اینطور بگی حواست رو جمع کن اما احترامشون رو نگه دار. اون روز هم بهش گفتم فقط چشمت رو باز کن و اطرافت رو درست بشناس اما این آقا باز نفهمید و نشناخت که نشناخت. همیشه برای خانواده اش مایه گذاشت اما اونا هیچ وقت کمکی براش نبودن. 

سال گذشته با همین خواهرش قهر کرده بود. چند ماه قهر بودن اما من همش میگفتم این کار درستی نیست. ای خدا می سوزم الان که یادم میاد. خواهرش زایمان کرد من بهش زنگ زدم و تبریک گفتم پدرش جای تشکر ، زنگ زد به همسرم که وقتی تو با خواهرت قهری برای چی خانمت بهش زنگ زده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

دو روز بعدش قرار بود بریم شهر محل زندگی خانواده اش، برای یه کار اداری. تو راه هی گفت چی کار کنم نمی دونم چند بار تکرار کرد گفتم شیطون رو لعنت کن و بریم خونه خواهرت شیرینی و هدیه ببریم اگه تحویل گرفت که خب الحمدلله اگه نه تو وظیفه ات رو انجام دادی و با اینکه بزرگتر بودی پا پیش گذاشتی. خلاصه راضیش کردم و بردمش. و خلاصه با برادرش از این نوع قهرها زیاد داشت. میگفت بچه ام رو بغل نکنه اون عموی بجه ی من نیست و ازاین حرفا. هر بار هم تو خونه بهش می گفت برادر آدم تکیه گاه آدمه تو بزرگتری کن تو کوتاه بیا. هیچ وقت نخواستم با خانواده اش بد باشه. قهر باشه اما اونا ....

نمی دونم چرا بعضی آدمها تا این حد بی ملاحظه هستن. همش با خودم میگم آخه من چه بدی در حق شماها کردم که الان هم که زندگیم بهم خورده دست بردار نیستین؟ جای اینکه یه کاری کنین که زخمی که بچه تون بهم زده خوب بشه، کاری می کنین که زخمم سر باز کنه؟ 

نمی دونم شاید توقع داشتن من باز هم بمونم و بچه شون یه زن دیگه هم بیاره تو زندگیم. به خدا می سپارم تک تک شون رو. به همین پرچم سیاه های عزای حضرت ارباب میسپارمشون.

بعد بهش گفتم خواهرت دلش داره میترکه میخواد همون یه سرویس هم که برات خریده بودن پس بگیره من تا حالا هرچی اینا بهم بد کردن و موش تو زندگیم دوندون احترام کردم بهشون ولی دیگه نمی ذارم دیگه زندگی وجود نداره که بخاطرش کوتاه بیام. انقدر از درون خالیه انقدر کمبود داره که فقط خود خدا می دونه. یه روز دخترم فامیلی من رو گفت و گفت من فامیلیم مثلا فلانیه، عمه اش بهش میگه هرکی فامیلیش فامیلی ما نیست باید بیاد دست ما رو ببوسه. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

موندم تو خلقت خدا که بعضی ها رو با چه عقده ی حقارتی آفریده. الحمدلله که هیچ وقت اینطور نبودم و ان شاء الله نخواهم بود.

همسرم گفت ول کن دیگه من خودم به اندازه کافی بهم ریخته ام.

خدایا تو که میدونی چقدر تو زندگی مشترک بهم ظلم شد من نزد تو دادخواهانه اومدم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مقرموعود شنبه 17 مهر 1395 ساعت 13:45 http://elkhani.blog.ir

به خدا توکل کنید و آرام باشید مطمئنا محول القلوب فقط خداست!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.